کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشید و رفت
نوشته شده توسط نديم در 13 اسفند 1396 در شعر
کاسه آبی را به پشتم،مادرم پاشید و رفت
تا که برگردم شنیدم ،از غمم نالید و رفت
دیده بودم خواب مادر را شب میلاد من
لحظه ای آمد کنارم،صورتم بوسید و رفت
مادرم چندین بهار است،از کنارم رفته است
مثل مامور از بهشت،آمد مرا زایید و رفت
قوم و خویشانم مکرر، این خبر را میدهند
مادرت درخواب ما،حال تو را پرسید و رفت
من به قربانت ،که هرجا رفته ای یاد منی
یاد تو هرنیمه شب،روی مرا پوشید و رفت
شعر زیبایی به عشقش گفته بودم که ندید
آمد او اما شبی بر شعر من بالید و رفت
مادرم رفته ولی،در خاطراتم مانده است
روز مادر،چشم او ،آمد بمن خندیدو رفت
شعر از: یوسـف محـقق
تقدیم به مادرانی که بار سفر بستند و رفتند
و حسرت دوباره دیدنشان تا ابد بر دلمان ماند
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات