برادر رهبر انقلاب در گفتگو با سالنامه نوروزی مثلث از روابطش با سه برادر دیگر، زندگی ساده رهبری، نوع ارتباط ایشان با فامیل و …روایت کرده است.
از سید محمد حسن خامنه ای برادر کوچکتر رهبر معظم انقلاب تا کنون چندان مصاحبه یا اظهار نظر رسانه ای دیده یا شنیده نشده بود. گفتند ایشان همزمان با رهبر انقلاب و دیگر برادرشان در زندان کمیته مشترک بوده اند. گفتند ایشان به دلیل مانوس بودن با برادر شریف شان ناگفته های زیادی دارد از سبک زندگی، اندیشه سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایشان. همه اینها موجب شد تا راهی مشهد مقدس شوم و با او در یک گفت وگوی طولانی از ناشنیده های زندگی رهبر انقلاب بپرسم.
در ادامه بخش هایی از این گفتگو را بخوانید؛
بنای ما این است که گفت وگویی با حضرتعالی در مورد برادر بزرگوارتان داشته باشیم. شما خیلی کم تا به حال سخن گفته اید. قطعا ناگفته هایی دارید که دانستن اش جذاب و خواندنی است.
اگر شما دقت کرده باشید در احوالات اخوی بزرگ، هادی آقا و من هیچ وقت نگفتیم برادرمان اینطوری گفته اند، برادرمان آنطور میگوید. برادران آقای هاشمی گفتند، بچه های آقای هاشمی گفتند، ایشان بچه هایشان هم نگفته اند. بنابراین این مشی ما نیست. ما خانه و بیرونمان تقریبا یکی است، یعنی خیلی تفاوتی بین اخلاق داخلی و اخلاق بیرونی مان برخلاف خیلی ها نیست. یعنی اندرونی و بیرونی مان یکی است.
با کدام یک از این اخوان بزرگوار شما بیشتر اخت بودید؟
من به لحاظ ته تغاری بودن، عزیزدردانه همه شان بودم. الان هم احساس میکنم آقایان عنایت ویژه به من دارند. این اعتقاد من است، حس من این است که هم اخوی بزرگ و هم آقا، هادی آقا یک جور، حالا آقا هادی شاید کمتر، خواهرمان یک جور و دیگران این یک مساله، مساله دیگری که هست، فاصله سنی ما، رعایت کوچکتر و بزرگتر؛ مثلا من با هادی آقا در واقع یک حالت همبازی شبه همبازی داشتیم گرچه چند سال فاصله سنی با هم داشتیم، اما یک جاهایی مشترک بودیم و بازی های خانه و بحث های خانگی، بچگی، 12-10 سالگی و مثلا ایشان بزرگتر بود، مثلا 14 سالش بود و من 10 سالم بود. اما آقا و اخوی بزرگ به لحاظ فاصله سنی، یک حالت بزرگتری هم بر من داشتند. مثلا من را زیر بالشان بگیرند، یک وقت من را جایی ببرند، محبتی کنند، مسافرتی بروند و سوغاتی برای من بیاورند؛ مثلا می گویم، این حالت محبت گونه آنها به من بود.
یادم نمی رود آقا برای دامادی من با آن فولکس شان شب تا ساعت 12-11 برای آنهایی که جهاز را آورده بودند دنبال شام بودند. یعنی دنبال این کارها در مراسم باشند، در رفت و آمدها باشند، برای کارها، صحبتها، دخالت کنند، در واقع یک جورهایی می شود گفت ایشان مثلا من را داماد کرد. البته پدر و مادر داشتم، ولی تمام زحماتش چون آن اخوی بزرگ تهران بودند، هادی آقا هم که زندان بود، خودم هم جوان بودم، تجربه این کارها را نداشتم، ایشان تمام زحماتی که معمول است را کشید. مثل امروز نبود و طوری دیگر بود، ولی متقبل شدند. حتی صحبت کردن با خانواده پدر خانم ما و رفت و آمدهایی که بود. حتی یادم هست در مجلس ما یک معده دردی داشتند که بعدها معلوم شد کیسه صفرا بوده است. از معده درد افتاده بودند آنجا و استراحت می کردند. خلاصه محبت هایی که ایشان نسبت به ما داشتند. مثلا یک وقت هایی که باشگاه می رفتند، مثلا آن وقت هایی که باشگاه جوان دو تا اخوی های بزرگ ما میرفتند، من بچه بودم و من را هم می بردند.
باشگاه فوتبال بود؟
نخیر، باشگاه باستانی.
خانواده سیاسی هم بودید از همان اول؟
خانواده سیاسی که قطعا.
مبارزات سیاسی اخوی های محترم و خودتان را بفرمایید که از چه موقع شروع شد، از چه سالی بود؟
مبارزه که از اول اینها مبارز بودند. آقا در گروه خودشان لیدر بودند، چون هم مدرس بودند، هم عالم بودند، هم جزو افراد مشخص بودند، از سالهای بعد از 42 در مشهد ایشان شاخص بودند، طلبه فعال، جوان و سرحال و انقلابی بودند. منبر میرفتند، سخنرانی میکردند؛ حالا نه منبرهای حرفه ای، همین منبرهای فصلی که طلبه ها می روند. چون منبری ها بعضی ها شغلشان منبر است، بعضی ها نه، برای تبلیغ می روند منبر. یعنی ایام محرم و صفر یا ماه رمضان، بخش تبلیغی، البته درآمد هم داشت، ولی بخش تبلیغی اش سنگینتر است و هدفهای مشخص تری در داخلش است.
در مورد بازداشت هم می فرمایید؟
ما از وقتی یادمان می آید، ایشان یا فراری بوده یا زندان بوده است. میرفت مثلا زاهدان منبر، بعد می دیدیم او را گرفتند، خبرش از تهران می آمد. میرفت سبزوار منبر یا کاشمر بعد خبرش می آمد که گرفتند و بردند تهران. دائما، حالا کوتاه و زمان ها متفاوت بود، زمانها معمولا سه ماه، دو ماه و 40 روز متفاوت بود. ایشان خودشان بهتر میدانند که چقدر بودند و من هم از آن موقع خیلی یادم نیست و اگر هم بگویم، خاطرات ایشان را خواندم و زندگینامه ها را دیدم، میگویم، ولی خودم را هم که دیدم، اینطوری بود.
یک بار دیگر من را اشتباهی بردند به جای هادی آقا بازجویی کنند که شانس آوردم، چون او را می زدند، من را نزده بودند. او را می زدند و خیلی هم شکنجه کرده بودند، خبر داشتم.
یک بیژن آژنگ خامنه ای اعدام شده بود. او کمونیست بود. آن خامنه ای او را به من چسبانده بودند. بیرون بعدا شایع شده بود که حسن را اعدام کرده اند. اصلا ما اعدامی که هیچی، کشیده بخور هم نبودیم. یک عدد در تهران کشیده به من نزدند، چون کاری با ما داشتند، ولی بیخودی نگه داشته بودند.
همچنان روابط با حضرت آقا برقرار بود؟ یعنی رفت و آمد داشتید؟
ایشان تهران بودند. می رفتیم و می آمدیم. رابطه ها رابطه برادری است، الان هم هست. منتها الان ایشان گرفتار هستند، من مشهد هستم، هر چند ماه یک بار ممکن است همدیگر را ببینیم. یا روزی که من فرصت دارم، تهران هستم و بروم، ایشان خسته است، گرفتار است؛ نه اینکه وقت نمی دهند، می گوییم، می گویند اگر میشود پس فردا بیایید. خب من پس فردا میروم مشهد و نمیروم. اینطوری است. قرار میگذاریم. مشهد هم همینطوری است.
روابط محدودتر شد به جهت فاصله ای که وجود داشت؟
بله، هم فاصله مکانی و هم اینکه ایشان بیکار که نبود. اولش که شورای انقلاب بود، حالا آن وقتها بیشتر تهران که میرفتم، میرفتم منزل ایشان، ولی بعدها محدودتر شدیم. ایشان ریاست جمهوری بود، نمیتوانستیم برویم، گیر و دارش بیشتر بود؛ البته می رفتیم، نه اینکه نمیرفتیم. ولی اینطوری نبود که برویم در خانه زنگ بزنیم. معطلی داشت و شاید معطلی اش برای ما سخت بود. من هر وقت تهران میرفتم، سه تا برادر هستند، خانه هرکدامشان یک شب میرفتیم. از برادر بزرگ میگرفتم تا هادی آقا هر شب میرفتم خانه یکی از آنها؛ تا این اواخر. بعد هم که خودم تهران زندگی کردم، تهران خانه داشتیم، زندگی داشتیم، مثل میهمانی؛ آنها می آمدند، ما میرفتیم، بچه هایشان، خانواده، مجالسی که داشتیم، در مجموع با هم رفت و آمد داشتیم.
حضرت آقا در این روابط فامیلی چطور هستند؟
بسیار صمیمی.
الان این مشغله بزرگی که ایشان دارند، باعث شده که نباشند؟
دور نیستند. ایشان مقید هستند و هر وقت مشهد تشریف می آورند، فامیل مادری یا پدری یا خانواده شان را می بینند. حالا بستگی دارد، یک وقت فرصتشان بیشتر است، در دو نوبت، یعنی یک مقدار مفصل تر، یک وقت ادغام می شود. همه با هم، فامیل، همه می روند.
الان روابط بین اخوی ها چطور است؟
خوب است.
همان روابط گذشته را دارند؟
بله، روابط برادرانه است. می روند، دعوت میکنند، ماه رمضان ها یک افطاری ایشان خودشان را موظف کرده اند که حتما افطاری دهند. کسی هم توقعی ندارد، ولی حتما این افطاری را میدهند. مردانه یا یک وقتی امکانش را داشته باشند زنانه هم است، اما اگر نباشد مردانه است. فامیل ها؛ برادرزادهه ا، برادرها. حالا بعضی مواقع اخوان می روند، بعضی موقع ها اخوان نمیروند که آنها هم گرفتاریهای خودشان را دارند. بچه ها، جوان ها، داماد خواهر، داماد برادر، داماد این برادر، عروس آن برادر، همه میروند.
روابطشان با آقازاده ها هم خیلی جالب است.
من از نزدیک زیاد ندیدم. همین چیزی که بیرون میآید و ما میبینیم، به نظرم خیلی تفاوت دارد با آقازاده های مثلا دیگر مسئولان و شخصیتها و این نظر من است.
شما هم مثل حضرت آقا خیلی کتاب دوست دارید، یعنی می خوانید و وقت می گذارید برای کتاب؟
متاسفانه به آن شدت و به آن اهمیت نه، ولی کتاب میخوانم.
میدانید آقا علاقه شان در کتاب و سینما در چه حوزه ای است؟
نه.
پیش هم می نشینید، صحبت فیلم یا کتاب هم می کنید؟
بگذارید من موضعم را نسبت به آقا بگویم. من وقتی خدمت آقا میرسم، تا ایشان سوال نکنند، من جواب نمیدهم. من شروع کننده و حرف زننده نیستم. اگر به صورت استثنا یک مطلبی را در ذهنم پرورانده باشم، آن هم موقعیت دارد. حالا احساسم چیست، یک احساس درونی است که از بچگی اینگونه بودم. من با اخوانم که همه شان محترم هستند و همه شان برای من عزیز هستند، رفاقت نتوانستم بکنم هیچ وقت. آقا و اخوی بزرگ با هم رفیق هستند، غیر از برادری، هم حجره هستند، طلبه بوده اند، با هم بودند، می رفتند، می آمدند، گعده هایشان با آنها بود. هادی آقا با آنها رفاقت ندارد، یعنی همنشین نبوده، نشست و برخاست نداشته، به دلایل خودش. من به دلیل فاصله سنی ام. بعضی از رفقای من با هادی آقا رفیق هستند. من لطیفه تعریف کنم، هادی آقا نمیخندد، ولی همان لطیفه را رفیق هایم تعریف می کنند، خنک تر، می خندد، چون قرار است روی برادرش به او باز نشود. من هم اینها را میدانم و خودشان هم میدانند. من خدمت آقا که میرسم، هرچه مسن تر شدم، چون عقلم بیشتر شده، به مشکلات ایشان، به مسائل و درگیری های ایشان بیشتر واقف هستم، بنابراین برای ایشان حاضر نیستم مزاحمت ایجاد کنم، حتی مثلا یک وقتی اصرار میکنند که حتما برویم دیدن آقا، میگویم من آقا را در تلویزیون دیدم. برویم خانه، مزاحمت است. چون آقا مقید است، وقتی میرویم، تشریف می آورند و می نشینند روی صندلی، ما هم مینشینیم روی صندلی، نیم ساعت، سه ربع، کمتر، بیشتر، باید ایشان بنشینند. حرفی هم میزنند، ما هم استفاده میکنیم، ولی من می دانم، خب ایشان خسته است. صبح مثلا دو، سه ساعت جلسه داشتند، سه ساعت ملاقاتی داشتند، چهار تا ملاقاتی داشتند، مطالعه داشتند. درس دارند. حالا هم که در حسینیه درس خارج میدهند، خب آنها هم مطالعه دارد، زحمت دارد، حوصله می خواهد، باید فکر آزاد باشد. خب جوانها اینها را نمیدانند و فقط میگویند برویم آقا را ببینیم.
شما فرمودید که من سوال نمی کنم، حضرت آقا بیشتر طرح موضوع می کنند.
آخر حضور ما دو نفری هم کمتر اتفاق افتاده است. دو نفری هم قرار نیست اتفاقی بیفتد، بچه هایم هستند، زنم هست، پسرم هست، دخترم هست، دامادم است.
بیشتر با چه محوری صحبت میکنند؛ مثلا فرهنگی صحبت میکنند، اجتماعی صحبت میکنند، سیاسی صحبت میکنند، فامیلی صحبت میکنند؟
خیلی کلاسه خاصی ندارد، ایشان بنا به مقتضیات آن زمان صحبت میکنند، اما آن چیزهایی که مربوط به کار است، مربوط به مملکت است یا مثلا گله مندیهایی که از افراد وجود دارد. مثلا فلان رئیس جمهور، فلان وزیر یا چیزهایی اینطوری که وجود دارد، موضوعات مملکتی را اگر کسی مطرح کند، یک توضیحی میدهند، ولی خیلی باز نمی کنند قضایا را، دلیلی هم ندارد.
برای ارشاد سیاسی در خانواده صحبت نمی کنند؟
منش ایشان ارشاد سیاسی است. ایشان وجودش ارشاد است.
مثلا به عنوان تذکر؟
اگر لازم بدانند بله. حتی پیغامی مثلا.
پس مراقبت میکنند؟
بله. من خودم برای همین مراقبم، وگرنه من باید خیلی شلنگ و تخته بیشتری می انداختم.
شما در چه برهه ای خیلی دلتان برای آقا سوخت و احساس کردید خیلی مظلوم شدند؟
آقا مظلوم نیستند. گفتند من مظلوم نیستم، نگویید این را.
کجا احساس کردید خیلی به ایشان اجحاف شده است؟
اجحاف هم نشده، بی معرفتی کردند، خب بی معرفتی را هر آدم بی معرفتی ممکن است انجام دهد. آقا مظلوم نیستند، آقا در اوج قدرت هستند. الان ایشان در اوج قدرت معنوی هستند.
امسال هجمه های زیادی به ایشان وارد شد.یکی از آنها انتشار فیلم جلسه خبرگان بود.
من هم در فضای مجازی دیدم.
یک بخش هست که حضرت آقا اصرار دارند قبول نکنند این پست را. حالا آنطرفی ها خیلی شیطنت کردند که آقا خودش، خودش را قبول ندارد. ولی از این طرف اگر نگاه کنید، نشان دهنده تقوای بالای ایشان است. این فیلم اتفاقا خیلی به نفع حضرت آقا شد. یعنی من برداشتم این است که هرکس دید، برگشت گفت یک تواضعی دیده میشود.
همین است که شما میگویید. همه اینها کار خدا است. کسی که برای خدا فداکاری میکند، کار میکند، برای خدا از چیزی دریغ نمیکند مهمترینش جان و آبرو است، از بچه و از پول و از ثروت مهمتر است؛ آبرو و جان، این دو عزیز است. ایشان هیچ دریغی ندارند. در نمازجمعه بعد از 88 هم ایشان صراحتا گفتند و قطعا خالصانه گفتند.
گرایش سیاسی دارید؟
بله، دارم. من راست هستم منتها ولایتی هستم. قبل از اینکه راست باشم، ولایت یام. با چپی ها نیستم، با اینهایی که الان گروه اصلاح طلبی هستند، اصلاح طلب نیستم. ذاتم اصولگراست. الان دیگر اصولگرا نیستم. من و بچه هایم سعی میکنیم منش آقا را دنبال کنیم.
میگویند آقا خیلی ساده زندگی میکنند، زندگی شخصیشان، حتی در خوردوخوراک گفته بودند. یا مثلا میهمانی های خودمانی میروید، خیلی تشریفات ندارند.
آقا یک نکته ای را به من گفتند، به من گفتند من خرید شیرینی را در خانه حذف کردم. ایشان معمولا میوه دیدارهایشان دو رقم بیشتر نیست. حتی اینجا که پذیرایی میکنند، دو رقم است، سه رقم نیست. غذا هم یک رقم؛ یک خورشت.
یعنی حتی وقتی فامیل هم می روند؟
بله، فقط یک خورشت. یعنی تجملات مطلقا. تجملات و بی تکلفب ودن غیر از این نمی تواند باشد. یک وقت شما برایتان آشپزخانه تان همیشه کباب و بگیروببند و گرم بوده، یک وقت نه، اصلا بند این چیزها نبودید. به فکر این چیزها نبودید که حالا چون ما اینجا ریاست جمهوری شدیم، باید اینطوری باشد؛ نه. یعنی اصلا این قضیه نیست که ایشان تشریفات؛ یک تشریفات ویژه ای دارد برای خودش که آن تشریفات برای ایشان نیست، برای جایگاه است که آن جدا است.
محافظان، خودی، بگیروببند و حتی اتومبیل، یعنی حتی اتومبیل هم مربوط به ایشان نمی شود. ایشان همین است، ایشان همین است که می بینید. غیر از اینکه شما میبینید، همین است. یعنی سعی در اینکه حتما دمپایی فلان مدل باشد، نه. سعی در اینکه حتما مثلا فرض کنید فرش داشته باشد، نه. همین الان واقعا در خانهشان گلیم است، موکت است در کتابخانه ای که است، اندرونش هم اگر پایین خانه است، آن هم همین است. ایشان مبل ندارند، در آشپزخانه شان احتمالا از این صندلی های پلاستیکی است که پایین دیدید گوشه پارکینگ که من خریدم و فرستادم برایشان. خودشان حاضر نبودند حتی آن را هم بخرند، چون برای شخصیشان را که نمیگویند ریاست جمهوری یا دفتر رهبری بخرند، باید از جیب شان بخرند؛ نمیخواست بخرد. یعنی صندلیاش صندلی معمولی ای است. حالا آن صندلی اینطوری است که من هم تهران دارم از این صندلیهای اینطوری، من چهار تا از آن را دارم. همان پشت حسینیه هم که شما میبینید آن صندلیها را میگذارند، آنها هم صندلی پلاستیکی است که برای دفتر است.
مبل هایشان هم مبل های ساده ای است. ایشان یک نکته ای را هم گفته اند که ما مثلا روی همین مبلها، نشستیم، بلند شدیم، از زمان ریاست جمهوری تا الان، طوری شده؟ این طوری شده خیلی مهم است، این لغت طوری شده را ما باید این را بدانیم.
با کدام یک از آقازاده های رهبری بیشتر معاشرت دارید؟
من با هیچ کدام به تنهایی معاشرت ندارم. آنها هر وقت می آیند، سه، چهار تایی با هم می آیند چه در تهران قرار بگذاریم، چه اینجا که بیایند مشهد، قرار بگذاریم و خیلی مقید هستند، خیلی احترام می کنند، خیلی محبت دارند. هر چقدر بزرگتر باشند، درجه شان بیشتر است.
شما به واسطه نسبتی که داشتید، تا به حال واسطه شدید برای حل مساله ای یا اصلا ورود نکردید؟
نه. من سعی کردم خدمت آقا کمتر چیزی ببرم و بیاورم. البته همسرم گاهی اوقات نامه می گیرد و می برد، اما من مخالفم.
آقا که رهبر شدند، شما در اولین دیداری که با آقا داشتید، چه فرقی دیدید با گذشته؟
هیچی؛ هیچی به خدا.
در یک جمله اگر بخواهید برادرتان را که رهبر انقلاب اسلامی هستند را بیان کنید، چه میگویید؟
نمیدانم چه بگویم. یک انسان مخلص، یک بنده مخلص خدا به نظر من؛ باحقیقت، مخلص، همین اخلاصی که لغتش را شما گفتید. یک بنده مخلص، فقط وظیفه بندگی اش را ایشان به نظر من انجام میدهد.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات