در بخش حاضر از دو منظر به دوران پس از سقیفه و همکاری امیرالمومنین سلام الله علیه با خلفا می نگریم.
اميرمؤمـنـان(ع) بـعـد از رحـلت پـيـامـبـر(ص) بـه مـدت 24 سـال و انـدى از قـدرت بـركـنـار مـانـد. در اين مدت زمام امور جامعه اسلامى در دست جناب ابوبكر (دو سـال و سـه مـاه)، جناب عـمـر (ده سـال و شـش مـاه) و جناب عـثـمـان (نـزديـك دوازده سال) بود.
امام(ع) در طول اين مدّت، به اقتضاى مصلحت اسلام در برابر خلفا و نيز برخى از جريانات سـيـاسـى مـوضـعـگـيرى هايى داشت كه در ضمن دو بخش به تفكيك مورد اشاره قرار مى دهيم. ابتدا موضع عمومى امام يعنى همكارى وى با سه خليفه را بررسى مى كنيم.
همكارى با دولتمردان
امـيـرمـؤ مـنـان(ع) پـس از مـاجـراى غـصـب خـلافـت، مـدّت 24 سال و اندى سكوت اختيار كرد. سكوت امام در اين دوران به معنى دورى وى از جامعه و مردم نبود، بلكه در عين حال كه خلفا زمام حكومت را در دست داشتند، اميرمؤمنان(ع) به راهنمايى آنان مى پرداخت و در مشكلات يارىشان مىفرمود.
هـدف حـضـرت عـلى(ع) از ايـن كـار پـايـدارى و بقاى اسلام بود، چرا كه اگر آن حضرت به يارى جامعه اسلامى و حل مشكلات آن نمى پرداخت، چه بسا انحراف ها گسترش مى يافت و جامعه اسلامى دچار تزلزل مى گرديد.
آن حضرت در اين رابطه فرمود: «ديـدم گـروهى از مردم از آيين اسلام بازگشتند و مى خواهند آيين محمد(ص) را محو كنند. ترسيدم كـه اگـر بـه يـارى اسـلام و مسلمانان نشتابم، رخنه اى در پيكره آن به وجود آيد كه مصيبت و انـدوهش بالاتر از حكومت چندروزه اى است كه به زودى مانند سراب و يا ابر از ميان مى رود و مـن بـراى ايـن حـوادث بـرخـاسـتـم و مـسـلمـانـان را يـارى كـردم تـا ايـنكـه باطل محو گرديد و آرامش به جامعه اسلامى بازگشت.»(1)
نمونه هايى از همكارى امام(ع)
الف ـ حل مشكلات عقيدتى
در دوران خـلفـا، هـرگـاه مـشـكـل عـقـيـدتى پيش مى آمد، اميرمؤمنان(ع) به حلّ آن مى پرداخت و از تزلزل عقيده مردم جلوگيرى مى كرد. به عنوان نمونه، يكى از دانشمندان يهودی نزد جناب ابى بكر آمد و گفت: شما خليفه پيامبر هستى؟
وی جواب داد: بله.
يهودى گفت: من در تورات خوانده ام كـه جـانـشـينان پيامبران از داناترين امت هايشان هستند. اگر تو جانشين پيامبرى به من خبر ده كه خدا كجاست؟ آيا در آسمان است يا در زمين؟
جناب ابوبكر گفت: خدا در آسمان و بر روى عرش اسـت.
دانـشمند يهودى گفت: بنابراين خدا در زمين نيست!
جناب ابوبكر عصبانى شد و گفت: اينها حـرف هـاى بـى دينهاست، از اينجا دور شو وگرنه تو را مى كشم.
مرد يهودى در حالى كه از ايـن برخورد شگفت زده بود، از نزد وى بيرون رفت.
اميرمؤمنان(ع) از قضيه اطلاع پيدا كرد و هنگامى كه يهودى را ديد، به او فرمود: «خداوند متعال مكان ها را آفريد و خود مكان خاصى ندارد و بالاتر از آن است كه مكان ها بتوانند او را فـرا گـيـرنـد. او در هـمه جا هست، ولى هرگز با موجودى تماس و مجاورت ندارد، و بر همه چيز احاطه علمى دارد و چيزى از قلمرو تدبير او بيرون نيست.»
امام(ع) دليل هاى ديگرى نيز از تورات براى آن مرد يهودى آورد و وى را قانع ساخت.
يهودى، زبان به حقانيت آن حضرت گشود و با خوشحالى از خدمتش مرخص شد.(2)
همچنين پس از وفات رسول خدا(ص ) مردى يهودى نزد جناب ابوبكر آمد و گفت: مى خواهم از تو سؤال هايى كنم كه جز پيامبر يا وصى و جانشين او، ديگرى جواب آنها را نمى داند.
جناب ابوبكر گفت: آنچه به نظرت آمده بپرس.
يهودى گفت: مرا خبر بده از آنچه براى خدا نيست و از آنچه نزد وى نـيـسـت و آنـچـه را كـه خـدا نـمـى دانـد.
جناب ابـوبـكـر در جـواب مـانـد و گـفـت: ايـنـهـا سـؤال هاى كافران است. سپس تصميم گرفتند يهودى را آزار دهند.
(اِبـْنِ عَبّاس) گفت: شما با اين مرد به انصاف رفتار نمى كنيد، اگر جوابى داريد به او بدهيد وگرنه او را نزد على بن ابى طالب(ع) ببريد تا جوابش را بدهد، زيرا من از پيامبر(ص) شـنـيـدم كـه در حق على(ع) دعا مى كرد و مى فرمود: خدايا قلبش را هدايت كن و زبانش را گويا نما.
جناب ابـوبكر به همراه جمعيتى كه نزد وى بودند، يهودى را نزد اميرمؤ منان(ع) آوردند.
آن حضرت پس از شنيدن سؤال هاى او فرمودند: «امّا آنچه را خدا نمى داند، اين گفته شما يهوديان است كه (عُزَيْر)پسر خداست و خدا براى خود پـسـرى نـمـى دانـد و آنـچـه نـزد خـدا نـيـسـت، آن ظـلم اسـت و آنچه براى خدا نيست، شريك است.»(3)
ب ـ مرجعيّت قضا
يكى ديگر از فعاليت هاى چشمگير اميرمؤ منان(سلام الله علیه) در دوران خلفا، قضاوت هاى تحسين برانگيز آن حضرت بود.
امام على(ع) در اين رابطه نقشى تعيين كننده داشت، به طورى كه جناب عمر مى گفت: (اَللّهـم لا تـَبْقَنى لِمُعضَلَةِ لِيْسَ لَهَا ابْنُ اَبى طالِبٍ)؛(4) خدايا مرا با مشكلى كه على(ع) آنجا نباشد، باقى مدار.
در اينجا به نمونه هايى از قضاوت هاى حضرت على (ع ) در زمان هر يك از خلفا اشاره مى كنيم.
1ـ قـضـاوت در زمـان خـلافـت ابـوبـكـر: مـردى را كـه شـراب خورده بود، نزد ابوبكر آوردند. ابـوبـكـر خـواسـت (حـدّ شـراب ) را بر وى جارى كند، امّا آن مرد ادعا كرد كه من از حرمت شراب آگـاهـى نـداشـتـم، زيـرا در مـحـيـطـى پـرورش يـافـتـه ام كـه شـراب را حـلال مـى دانـنـد.
ابـوبكر در رابطه با حكم اين مرد متحير ماند و نمى دانست چه كند. بعضى از حـاضـران بـه او اشـاره كـردنـد كـه از عـلى(ع) سـؤال كند.
فورى كسى را نزد آن حضرت فرستاد. امام در جواب فرمود: دستور بده دو نفر از مسمانان مورد اعتماد اين مرد را در مجالس مهاجران و انصار بگردانند و از آنـها سؤال كنند كه آيا كسى آيه حرمت شراب را براى اين مرد خوانده يا او را از دستور پيامبر خدا در اين رابطه آگاه كرده است يا نه؟ اگر دو نفر گواهى دادند كه بله، حدّ را بر او جارى كن وگرنه وى را توبه بده و رها ساز.(5)
2ـ قـضـاوت در زمـان خـلافت عمر: در زمان خلافت عمر، زنى شش ماه پس از ازدواج فرزندى را بـه دنـيا آورد. بستگان وى او را متهم به زنا كرده و نزد عمر آوردند. عمر خواست او را سنگسار كند، امّا اميرمؤمنان وى را از اين كار بازداشت و فرمود: حدّ رَجْم بر اين زن نيست، زيرا قرآن مى فرمايد: مدّت باردارى و شيرخوارگى سى ماه است،(6) و در آيه ديگر مى فرمايد: مـادران بـايـد فـرزنـدان خـود را دو سـال كـامـل شـيـر دهـنـد(7) و بـا كـم كـردن دو سـال از مـجموع سى ماه ، شش ماه براى دوران باردارى مى ماند. بنابراين زاييدن اين زن پس از شش ماه نمى تواند دليل گناهكارى وى باشد.(8)
3ـ قضاوت در زمان خلافت عثمان: مردى در زمان عثمان دو همسر داشت، يكى از انصار و ديگرى از بنى هاشم. زن انصارى را طلاق داد و پس از مدتى خودش از دنيا رفت. زن انصارى ادعا كـرد كـه مـن در عـدّه (طـلاق) هـسـتـم و از شوهر سابقم ارث مى برم.(9)
دعوا را پيش عثمان آوردند، ولى عثمان حكم مسأله را ندانست و آن را به حضرت على(ع ) ارجاع داد.
اميرمؤمنان (ع ) فرمودند: اين زن بايد قسم ياد كند كه بعد از طلاق، سه مرتبه عادت ماهانه نديده است. در اين صورت ارث مى برد.
آن زن كـه بـه دروغ چـنـيـن ادعـايـى كـرده بـود، از قـسـم خـوددارى كـرد و دعـوا خـاتـمـه يـافـت.(10)
ج ـ راهنمايى در امور سياسى و نظامى
امـيرمؤمنان(ع) در زمان خلافت خلفا از هيچ گونه راهنمايى و اظهارنظر كه مصلحت اسلام در آن بـود، دريـغ نـداشـت. بـه عـنـوان نمونه پس از اين كه اهواز و مناطق اطراف آن توسط مسلمانان فتح شد، پادشاه ايران سپاهى مجهز در حدود صد و پنجاه هزار نفر روانه نهاوند كرد و در صدد بـود بـا مـسـلمـانان بجنگد.
حاكم كوفه، جناب عمر را از قضيه باخبر كرد و آمادگى سپاه كوفه را براى جنگ با آنان اعلام نمود.
جناب عمر پس از شنيدن اين خبر، سران اصحاب را جمع كرد و با آنان به مشورت پرداخت و گفت: من بـنـا دارم خـودم هـمـراه سـپـاه حركت كرده ، آنان را از نزديك فرماندهى كنم، ديدگاه شما در اين بـاره چـيست؟
ابتدا طلحة بن عبيداللّه برخاست و طى سخنانى عمر را به اين كار تشويق كرد و آمادگى مردم را براى همراهى با وى اعلام داشت.
سپس عثمان گفت: به نظر من، نه تنها خودت به همراه نيروهاى مكّه و مدينه در جبهه حاضر شو، بلكه به سپاه شام و يمن هم بنويس تا به لشكريان كوفه بپيوندند و اينك كه دشمن نيروهاى زيادى را وارد صحنه كرده، تو هم با همه نيروهايت با آنان روبرو شو و فرماندهى اين جبهه را به ديگرى واگذار مكن.
سـخـنـان ايـن دو نـفـر عـمـر را قـانـع نكرد و از ديگر اصحاب نيز نظر خواست.
اميرمؤمنان (ع ) فرمود: بـه نـظـر مـن فـراخـوانـدن سـپـاه شـام و يـمـن بـه هـيـچ وجـه كـار درسـتـى نـيـسـت، زيـرا احتمال دارد با خالى شدن مرزهاى شام و يمن، سپاهيان روم و حبشه از فرصت استفاده كرده و بر سرزمين مسلمانان بتازند. بيرون رفتن شما از مدينه هم صلاح نيست، زيرا ممكن است دشمنانى از اطـراف سـر بـرآورده و مـشكلاتى فراهم كنند. تو خود در مدينه بمان و بگذار سپاه شام و يمن نـيز در مناطقشان مستقر باشند و تنها به سپاه بصره دستور بده سه قسمت شوند؛ قسمتى نظم داخـلى را بـه عـهـده بـگـيرند و قسمتى از مرزها حفاظت كنند و گروه ديگر به لشكريان كوفه بپيوندند.
اگر فردا نيروهاى دشمن تو را در ميدان جنگ ديدند پيش خود اينچنين مى گويند: اين فرمانده كل عرب و ريشه و اساس آن است، بايد تمام همّت و تلاش خود را به كار بريم تا او و سـپـاهـش را نـابـود كـنـيـم. بـنـابـرايـن حـضـور تو در جبهه مايه جرأت دشمن است. اما از گـزارشـى كه درباره زيادى نفرات دشمن داده اند واهمه نداشته باش، زيرا مى دانى كه ما در زمـان پـيـامـبـر(ص) بـا اعـتـمـاد بـه زيـادى نـفـراتـمـان نـمـى جـنـگـيـديـم، بـلكـه بـا توكل به خدا نبرد مى كرديم.
جناب عمر از اين پيشنهاد و اظهار نظر اميرمؤمنان خرسند شد و آن را پذيرفت.(11)
جناب ابـوبـكـر نـيـز مـردد بـود كـه آيا با سپاهيان روم بجنگد يا نه؟
اميرمؤمنان(ع) او را به جنگ تشويق كرد و فرمود: انْ فَعَلْتَ ظَفَرْتَ؛ اگر با آنان بجنگى، پيروز خواهى شد.
ابوبكر گـفـت: بشارت به پيروزى دادى و به دنبال فرمايش امام، سپاه اسلام را متوجه روم كرد و به پيروزى هايى دست يافت .(12)
نـمـونـه ديگر: هنگامى كه مردم نزد آن حضرت رفته و از رفتار ناعادلانه عثمان شكايت كردند، امام پيش وى رفت و پس از ابلاغ مواضع مردم، به ارشاد و راهنمايى او پرداخت و خطر اطرافيان فاسد را گوشزد كرد و فرمود: فـَلا تـَكـُونـَنَّ لِمـَروانَ سـَيِّقـَةً يـَسـُوقـُكَ حـَيـْثُ شـاءَ بـَعـْدَ جـَلالِ السِّنـِوتـَقـَضِّى الْعُمْرِ!!(13) بـا ايـن پـيرى و گذشت عمر، آلت دست شخصى همچون (مروان حكم ) مباش كه تو را شتروار هركجا خواهد بكشاند.
إنشاءالله در بخش بعدی این نوشتار به دیگر خدمات حضرت امیرالمؤمنین(ع) در زمان خلفاء و همچنین احتجاجات ایشان می پردازیم.
پی نوشت ها:
1ـ نهج البلاغه ، فيض الاسلام ، نامه 62.
2- ـ ارشاد، شيخ مفيد، ص 192.
3- ـ الغدير، علامه امينى ، ج 7، ص 178.
4- ـ همان ، ج 6، ص 93.
5- ـ الارشاد، ص 190.
6- ـ احقاف (46)، آيه 15.
7- ـ لقمان (3)، آيه 14.
8- ـ كنز العمال ، على بن حسام الدين المتقى ، ج 5، ص 256.
9- ـ از جـمـله حـقـوق زن در اسـلام ايـن اسـت كه اگر مردى ، همسر خود را طلاق رجعى بدهد و هـنـوز عـده زن سـپـرى نـشـده ، شـوهـر از دنـيـا بـرود، زن هـمـانـنـد قبل از طلاق ارث مى برد. (تحرير الوسيله ، امام خمينى ، ج 2، ص 356.)
10- ـ مستدرك الوسايل ، حسين نورى ، ج 3، ص 166.
11- ـ كامل ، ابن اثير، ج 3، ص 7؛ تاريخ طبرى ، ج 4، ص 124.
12- ـ تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 122 ـ 134.
13- ـ نهج البلاغه ، صبحى صالح ، خطبه 164، ص 235.
منبع: سرویس دینی جام نیوز
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات