یک لحظه حتی در خیال من
نمی گنجید
روزی به جای یک کبوتر
شعری برای یک رآکتور گفته باشم
یا جای باران و صدای ناودانها
در کوچههای شعرخیز شهر خود-شیراز-
از دودکشهای اراک و
آه سوزانش بگویم
اما نمیدانم چرا امروز
مثل تمام مادران داغدیده
مثل غرور زخمی ایران
رفتهست از لبهای من لبخند
مَردُم!
خود را به جای آن رآکتور میگذارم
قلب مرا از جا درآوردند
مَردُم!
شعر از : میلاد عرفانپور
موضوع: "شعر"
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود/ گفتم که زاده ی حسنم بیشتر زدند
\
شعری در رثای حضرت قاسم بن الحسن(ع)
تا لاله گون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود
گفتم که زاده ی حسنم بیشتر زدند
این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی و بر دهنم بیشتر زدند
از جنس شیشه بود مگر استخوان من
دیدند خوب می شکنم بیشتر زدند
می خواستند از نظر عمق زخم ها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند
تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند
با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند
دیدند پا ز درد روی خاک می کشم
در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند
دوباره مرغ روحم هوای کربلا کرد
دل شکسته ام را اسیر و مبتلا کرد
زسر گذشته اشکم به لب رسیده جانم
که هر چه کرد با من فراق کربلا کرد
شود تمام هستی فدای آن دو دستی
که غرق بوسه با اشک علّی مرتضی کرد
نگشت آنی آن دست جدا زدامن دوست
اگر چه تیغ دشمن زپیکرش جدا کرد
جز از برای داور دو تا نگشت اکبر
چه شد که خصم کافر جبین او دو تا کرد
سزد همه جوانان حنا زخون ببندند
که جا به حجله خون یتیم مجتبی کرد
فدای آن جوانی که در نماز ایثار
زخون وضو گرفت و به اکبر اقتدا کرد
فدای شیر خواری که وقت جان نثاری
دو چشم خود ببست و دو لب به خنده وا کرد
فدای آن شهیدی که زیر تیغ قاتل
سرش بریده گشت و به شیعیان دعا کرد
فدای جسم پاکی که قطعه قطعه گردید
زقطره قطره خونش حسین را صدا کرد
فدای آن شهیدی که در کنار سنگر
به گریه یا حسین گفت به خنده جان فدا کرد
شعر از : غلامرضا سازگار
پیوند: http://www.rajanews.com/news/224594
باید تو را گوییم از اول “انقلابی”
لبیک گو پای امام راحلی تو
تو پیرو امر ولایت تا به آخر
در جبهههای حق علیه باطلی تو
فرمانده لشکر به انصار الحسینی
و بارها ثابت نمودی قابلی تو
“قدس” و “بسیج” و “بعثت” و روزی “نجف” بود
فرماندهی را حد اعلا کاملی تو
در کوی دانشگاه برپا فتنه کردند
ای پوزهی فتنه گران را بر گِلی تو
بارزترین نقش تو در هشتاد و هشت است
سردار دفع فتنههای داخلی تو
در فکر حرّاج وطن بودند و اسلام
کابوس خواب شوم قوم بزدلی تو
قومی که اصلاحات نه افساد میکرد
در شان تو گفتند كه بس نازلی! تو
تو خار چشم فتنه گر بودی و هستی
چون داعشیان وطن را زایلی تو
گفتند؛ با “شیطان” پیاده رفته “تدبیر”
گفتی؛ شهیدان را چه پاسخ ناقلی تو؟
گفتند؛ از خندیدنِ “تدبیر” و “شیطان”
گفتی؛ ابهّت را به شیطان قائلی تو
در سوریه جان در کف دستت گرفتی
یعنی که بر فیض شهادت مایلی تو
تکفیریان قصد جسارت کرده بودند
چونان سپر بودی حرم را حائلی تو
آخر خبر آمد زدی پر ای “حسین جان”
سمت حلب سوی خدایت واصلی تو
“اصلاً به پای امر رهبر خستگی نیست”
این را نشان دادی که بیشک عاملی تو
ای استوانه در قوام و صبر و ايمان
بالاترین تعبیرها را شاملی تو
تو در سپاه ما ستون خیمه بودی
علم و عمل در رزمگه را حاصلی تو
وقتی که “عند ربّهم” باشد مقامت
بهتر از این داری کجا را منزلی تو
رفتی برونمرزی کنی تو امنیت را
پس کشتی طوفانیان را ساحلی تو
خون تو میجنباند هرجا خيل عشّاق
چون بيرق فتح و ظفر را حاملي تو
بنيان مرصوص تو سدّ فتنه ها بود
مقتول عشق و بر دل ما قاتلی تو
مهدی تقاص خون مظلومان بگیرد
با این حساب اصلاً فرج را عاجلی تو
***
ما را فدائیان مهدی مینویسند
روزی که گفتند بر شهادت نائلی تو
مسعود فريدوني/ ايّام شهادت سردار حسين همداني
نصفِ تاریخ عاشقی «آب» است
قصههایی عمیق و پراحساس
قصههایی پر از فداکاری
قصههایی عجیب، اما خاص
قصۀ آبِ چشمۀ زمزم
زیرِ پاکوبههای اسماعیل
قصۀ نیل و حضرت موسی
قصۀ آن گذشتنِ حسّاس
قصۀ حفظِ حضرت یونس
توی بطن نهنگ، در دریا
یا که نفرینِ نوحِ پیغمبر
بر سرِ مردمِ نمک نشناس
قصۀ ظهر روز عاشورا
بستنِ آب روی وارثِ آن
کربلا بود و یک حرم، تشنه
کربلا بود و حضرتِ عباس
بین افسانههای آب و جنون
قصۀ تازهای اضافه شده :
قصۀ بیست و هفت سالهای از
صد و هفتاد و پنج تا غواص…
آخرین نظرات