میثم نیلی نوشت:
روایتی از مظلومیت علامهای ذوفنون/مردی که در علم و حکمت سلمانگونه و در مبارزه با اشرافیت و انحراف مثل ابوذر و در جهاد تبیینی چون عمار بود/ چرا در تهران حتی یک عکس از علامه مصباح یزدی نصب نشده است؟
شهرداری معظم تهران کجاست؟ سازمانهای فرهنگی رسانهایمان کجایند؟ اینها که برای خیلی کوچکترها سنگتمام میگذاشتند؟ همین اخیراً برای یک هنرمند ضدانقلاب و یک روحانی دگراندیش شهر را پر از عکس و پوستر کردند.
تصور کن کسی به تو بگوید یک نفر هست که 170 عنوان کتاب دارد. اولین چیزی که به ذهنت میرسد چیست؟ احتمالاً این 170 عنوان، کتاب کودک بوده که بهرغم همۀ پیچیدگیهایش کوتاه و ساده نوشته میشود. حجمی ندارد. بیشتر هم میشود نوشت.
در جواب میگوید نه! کتابهایش در حوزۀ فلسفه و معرفتشناسی، علوم قرآنی و علوم انسانی، علم سیاست و علمالاجتماع و غیره و غیره است. احتمالاً میپرسی مگر میشود؟ بسیاری از ما در کل دوران زندگیمان 170 «رمان» «نمیخوانیم!» چطور یک نفر میتواند 170 کتاب فکری و پژوهشی «بنویسد»؟ شاید از این نویسندههای کتابساز و بچاپبنداز بوده که دنبال مدارج و مدرک و رزومۀ علمی و دانشگاهی برای خودشاناند؟! باز هم میگوید نه! او یک استادتمامِ بسیار باهوش و بااستعداد در حوزه است که متون پیچیدۀ فقهی و عرفانی و فلسفی را سالهاست برای نخبگان حوزوی و استادان مبرز دانشگاهی تدریس و تفهیم میکند.
برایت عجیب مینماید. تازه میفهمی با یک علامۀ ذوفنون و ذوابعاد طرفی و احتمالاً باید به کتابهایش مراجعه کنی و بخوانیشان! البته اگر فرصتش را داشته باشی! بلافاصله میگوید این مرد، هرساله هزاران شاگرد را در مکتب خود میسازد و فکر و اخلاق آنان را پرورش میدهد و بیش از 2400 کتاب ممتاز فقط از شاگردانش در این سالها در موضوعات گوناگون علم روز دنیا منتشر شده است. در عجبی و در اندیشه که آرام به تو میگوید کاش رابطۀ عاشقانه و دلسوزانه و رفتارهای عاطفی و مزاحهای بانمک او با جوانهای دانشجو و طلبه را در اردوهای طرح ولایت و مدرسه و مکتبش دیده بودی!
حسرت میخوری و بیشتر حیرت میکنی. بعد دوباره میگوید میدانستی که به شهادت آقا این نویسنده و اندیشمند بزرگ، یک عارف و زاهد کمنظیر و سالک طریق معرفت توحیدی هم هست؟ تازه میفهمی که با یک شاگرد خاص و ملازمرکاب آیتالله بهجت و علامه طباطبایی با همان کرامات و همان دنیانخواهی و همان صدق و صفا و اخلاص روبهرویی.
در دلت میگویی پس احتمالاً این مرد دانشمند دائم در حجرۀ اندرونیاش مشغول ذکر و نماز بوده و مابقی را در کتابخانۀ شخصیاش مشغول تتبع و خواندن و نوشتن و احیاناً تدریس برای شاگردان خاص. باز میگویدت نه عزیزم! او باوجود فعالیتهای فراوان علمی ، از اوان جوانی تا آخر، هیچوقت از مبارزۀ سیاسی و اجتماعی غافل نشد. یک طلبۀ انقلابی و مبارز پرشور و مجاهد فی سبیلالله بود و مثل شیخ فضلاللهها و نواب صفویها و سعیدیها و خامنهایها و…، در مبارزۀ با گروهها و تفکرات انحرافی و التقاطی و منافقانه و…، قبل از انقلاب و بعد از آن، همیشه حاضر و آماده در میدان حضور داشت. اهل هزینهدادن در مسیر تکلیف بود. هرگز جز از خدا نمیهراسید و از ملامت ملامتگران خسته و دلسرد و منفعل نمیشد.
بر حیرتت افزون میشود که چگونه میان شیخ بهجت و سید نواب جمع کنی. با خود حدیث میکنی پس احتمالاً باید پس از انقلاب سمتهای بالایی گرفته باشد. نگفته حرفت را گویی میشنود و به مؤسسۀ آموزشیپژوهشی امام خمینی اشاره میکند و میگوید او خود میخواست معلم باشد و به توفیق خدا، پاسداری محکم و سربازی باهوش و مدافعی بیعاطفه از دین خدا و مرزبانی امین برای مرزهای عقیده و اندیشۀ ناب اسلام در برابر کجاندیشیها و کجرویها شد. از ابتدا تا همیشه هم اینگونه بود.
میگویی شبیه مطهری؟ میگوید بله مثل شهید مطهری و علامه طباطبایی؛ اما به زبان امروزیتر و دانشگاهی و دانشجوییتر. اما او فقط معلم و استاد و مرزبان عقیدۀ صحیح اسلامی نبود. شاید او بهشتی هم بود. مثل بهشتی کادریاب و کادرساز و کادرپا بود. مردی بود تشکیلاتی و تشکیلاتساز. میگویی سخت است که فیلسوفانه و متفکرانه، مرزبانیِ بیرحمانه از عقیدۀ اسلامی کنی؛ مثل مطهریها، و همزمان با جوانان و نوجوانان بنشینی و صمیمانه کار متساهلانۀ تشکیلاتی و گروهی کنی مثل بهشتیها! میگوید او کادر میساخت برای انقلاب و دفاع میکرد جانانه از ولایت و حاکمیت ولایتفقیه.
حالا که دیگر فهمیدهای سخن از که در میان است، میگویی پس چرا اینقدر تهمت میخورد و ترور شخصیت میشد. میگوید دقیق فهمیدی ؛ حکایتش مفصل است.
میگویی با این منزلتی که دارد این فقیه و مفسر بزرگ و استاد تمام عقلانیت شیعی، پس چرا شأنش رعایت نشد و اینطور لهولورده شد؟ حتی توسط برخی خواص ؟ میگوید خب دفاع مردانه از ولایت هزینه دارد .
او در علم و حکمت سلمانگونه بود، در مبارزه با اشرافیت و فساد و صراحت بیان در برابر انحرافات مثل ابوذر بود، در جهاد تبیینی و روشنگری و منطقآوری مثل عمار بود؛ اما فکر میکنم بیشتر دلش میخواست شاگرد و شیعه مکتب فاطمه(سلاماللهعلیها) باشد و نه حتی مثل خوبان دیگر.
میگویی رابطهاش با آقا سیدعلی خامنهای عزیز چطور است؟ میگوید آقا به او فرموده «برادر عزیز» و دهها صفت خاص و مدال یکتای بصیرت و علم و اخلاص به او داده است. شاید احدی از علمای بزرگ ما اینقدر از جانب رهبری تمجید و تکریم نشدهاند؛ اما او حقیقتاً مثل عبد بود در برابر مولا. مثل یک سرباز بود در برابر یک سردار؛ آن هم نه یک سرباز معمولی، بلکه یک سرباز مظلوم فداکار و فداشده برای ولی خدا.
آنقدر منافقان و جاهلان فحش دادند که برای همه عادی شده بود و این بود تا از دنیا رفت!
میگویی از دنیا رفت ؟! خدا رحمتش کند. چه سالی از دنیا رفت؟
میگوید پنجشش روز پیش؛ شب شهادت حاج قاسم و در ایام فاطمیه.
میگویی همان است که آقا نیمهشب بر پیکرش نماز خواند؟
چشم و گونهاش را پاک میکند و با سر جوابت را میدهد.
عاش مجاهداً سعیداً و مات مظلوماً. اینها را او میگوید .
میگویی پس چرا در این شهر تهران حتی یک عکس و تصویر و… از او نصب نکردهاند؟
شهرداری معظم تهران کجاست؟ سازمانهای فرهنگی رسانهایمان کجایند؟ اینها که برای خیلی کوچکترها سنگتمام میگذاشتند؟ همین اخیراً برای یک هنرمند ضدانقلاب و یک روحانی دگراندیشِ دانشگاهی به نام آقای «…» حالا اسمش دقیق خاطرم نیست، شهر را پر از عکس و پوستر و بنر کردند. پس چرا…؟
میگوید این هم بخشی از همان مظلومیت است که به تو گفتم. شاید هم از رفتارهای قبلی خودشان خجالت میکشند.
والله العالم
روحش شادو یادش گرامی باد
پینوشت:
امروز در بزرگراههای تهران بنرهای بزرگ عکسهای آقای هاشمی رفسنجانی را به چشم دیدم که بهمناسبت چهارمین سالگرد ایشان در جایگاههای متعدد توسط عزیزان سازمانهای مربوطۀ شهرداری نصب شده بود. یادم آمد که فردا سالمرگ پدر رئیس شورای شهر تهران هم هست.
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات