پیرمردی مفلس و برگشته بخت - روزگاری داشت نا هموار و سخت هم پسر، هم دخترش بیمار بود - هم بلای فقرو هم تیمار بود این دوا می خواستی آن یک پزشک - این غذایش آه بودی آن سرشک این عسل می خواست آن یک شوربا - این لحافش پاره بود آن یک قبا روزها می رفت بر… بیشتر »
آخرین نظرات