ای دل کنون از غم بزن بر سینه و سر
شمشیر تاریکی شکافَد فرقِ حیدر(ع)
خورشید، زخمی گشته از جورِ سیاهی
رو کرده بر نامردمان اینک تباهی
بر فرقِ مولا(ع) می زند یک ضربۀ سخت
آن جاهلِ دیوانه و آن رذلِ بدبخت
بر سر بزن ای دل که ماتم دارم امشب
یک سینه پُر از غُصّه و غم دارم امشب
در سجده بوده مرتضی(ع) آن فارقِ حق
در گفتگو با رَّبِ خود آن عاشقِ حق
شد سجده گاهِ مرتضی(ع) آغشته در خون
شد روسپید از خونِ خود با چِهرِ گلگون
گفتا که؛ ای پروردگارم رَستم از غم
خشنود و خُرسندم که شد پایانِ ماتم
ماتم همین دنیای فانی بود و بگذشت
غم آن فِراقِ آسمانی بود و بگذشت
اینک رحیلِ راهِ تَرکِ خانمانم
مشتاق و بیتاب تو ای جانِ جهانم
بر من، خدای کعبه مرگی سرخ بنویس
رهتوشۀ رَه، ساز و برگی سرخ بنویس
ظلمت به پایان می رسد هم رنجِ دنیا
جانم به سامان می رسد معبودِ یکتا
بر من نمایان کن جمالِ عالی ات را
خوش بنگرم سیمای خوش احوالی ات را
دانای دانایان! به لطفت یاوری کن
مابین من با این خلایق داوری کن
شعر از : سیاوش امیری
آخرین نظرات